بردیا جونبردیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
برسام جونبرسام جون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
مهرک جونمهرک جون، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

هدیه ای برای تو

برسام جان

بردیا، اولین روزی که رفتی مدرسه برسام خیلی حوصلش سر رفت. به مامانی گفت: داشی کجا اَفت، تنگ شدم 😂😂 دلش برات تنگ شده بود و فکر کنم دل تو هم تنگ میشه. خیلی خوشحالم که برسام اومد و گرچه خیلی سخت گذشت ولی داشتنش از حالا به بعد برای تو خیلی خوبه، چون برعکس تو، اون خیلی شیطون و برون گراست و دلقک کوچولوی بانمک ماست 😅😘 نمیشه کسی برسامو ببینه و عاشق دیوونگیاش نشه. خوشحالم که هستی برسام و خوشحالم که شما دوتا همدیگه رو دارید. همیشه پشت هم باشید و قبل از برادر بودن، دوست هم باشید. دوستای واقعی👦👶👬 ...
25 مهر 1397

بوی ماه مهر

و بزرگ شدی جان من... فردا برای اولین بار به مدرسه می روی و من فکر می کنم چه زود گذشت بردیا جان من... صبح فردا به تاریخ نوزده شهریور ماه ۱۳۹۷ تو راهی دبستانت می شوی... البته پیش دبستانی هستی. درحقیقت از نگاه من قدم بر اولین پله زندگی میگذاری. اولین قدم از هزاران پله زندگی آدمها... آدم بزرگها... این اولین قدم بزرگ شدن است و امیدوارم درست برداری... درست رفتار کنی، درست یاد بگیری، درست فکر کنی... و بدانی تحصیل علم و دانش در این دنیا بزرگترین وظیفه توست. گرچه در این کشور مدرسه رفتن با علم آموزی برابر نیست جانم، من مراقبت می کنم و چراغهای ذهنت را روشن نگه میدارم تا ذهن زیبای تورا نشویند، اجازه نمی دهم. تا روزی که بزرگ و بالغ شوی و خودت خودت را مرا...
18 شهريور 1397

برای فرداها

  بردیا و برسام عزیزم... از این پس برای هر دوی شما اینجا می نویسم... حالا که در حال نوشتنم در روز هفتم اردیبهشت سال ۹۷ هستیم... یک روز بهاری زیبا... و من تنها گوشه ی خانه نشسته ام و تفکر می کنم... لازم دیدم که برای شما دو عزیزتر از جانم بنویسم تا خطاهای آلالی را تکرار نکنید... بردیا و برسام... گلهای قشنگ زندگی من هرگز فراموش نکنید، از انسانهای ناهنجار و دوستان بد دوری کنید... آنها با خنده و شوخی زیر پوست زندگیتان می روند و گمان می کنید ساده و بی آلایشند. اما آدمهای ناهنجار ، میان تهی و نادان هستند. آنها در یک نقطه به شما آسیب و صدمه خواهند رساند. هرگز فراموش نکنید و در زندگی فقط و فقط انسانهای فهیم و باشعور، اهل مطالعه...
7 ارديبهشت 1397

عشق

عمه بزرگش ازش می پرسه: عمه جون، منو بیشتر دوس داری یا عمه کوچیکه؟ بردیا: آلالی عمه: اینو که همه دنیا می دونن. بین من و عمه کوچیکه کدومو بیشتر دوس داری؟ بردیا: خب تو بگو آلالی که من بگم آلالی! من : قلبم   عکس: عید ۱۳۹۷ بندر انزلی ...
3 ارديبهشت 1397

بدون عنوان

خرگوشکم... صادق که باشم باید بگم تو بهترین هدیه این زندگی برای من هستی. خاله تو بودن، یا آلالی تو بودن زیباترین حس دنیاست... لحظات با تو بودن بی نهایت شیرینه... وقتی می خوای بازی کنی ازم می پرسی خسته ای؟ منو ببخش که همیشه داغون و خستم ولی می دونی که حاضرم برای شاد بودنت جونمو بدم. و راسش چند روز پیش که به مامانی گفتی: آخه چرا عصبانی هستی همش، مثل آلالی مهربون باش قند توی دلم آب شد  😊وقتی نوزاد بودی می بوسیدمت و می گفتم زود بزرگ شو دستاتو بگیرم و با هم بریم برات کلی خوراکی بخریم همه بهم می خندیدن و می گفتن تا اون وقت شوهر کردی و رفتی... حالا برات میگم آلالی یه روز که بزرگ شدی بهم زنگ میزنی میگی آماده شو بریم بیرون، با ماشینت میای د...
30 مهر 1396

هدیه تو

مامانم دست کرده بود تو کیفم یه چیزی برداره، بهم میگه این دیگه چیه تو کیفت؟ میگم بردیا جونم بهم هدیه داده 😊 یکی از بهترین هدیه هاییه که تو زندگیم گرفتم  😊 قبلا پستونک آبیشو تو کیفم نگه می داشتم... گاهی تو یه روز شلوغ و پر دغدغه با عجله دست می کنی تو کیفت و یهو... وقتی می بینیش می تونی متوقف نشی و لبخند نزنی؟  🌺 ❤     ...
30 مهر 1396

بردیای قشنگم...

تو نوشتن خیلی تنبلی می کنم. ولی به نفع توئه. ممکنه اگه مطالب زیاد باشه خسته بشی. بذار خلاصه برات بگم. تو دیگه بزرگ شدی... بزرگ و عاقل... شیرین زبون و باهوش... هنوز خیلی خوب جملاتو بلد نیستی.... ولی وقتی خوب یاد بگیری دلم خیلی تنگ میشه برای این حرف زدنت... که مثلا رو مداد من این شکلی نویسیده   من نریزیدم   پزیدن، نگه گرفتن به جای نگه داشتن و خیلی کلمات دیگه که بعدها دلم تنگ میشه برا شنیدنش... داری رابطه مناسبی با برسام پیدا می کنی... اون خیلی خونگرم و بانمکه و عاشقته... عاشق بازی کردن با تو... تو گاهی عزیزدلم صداش می کنی و ما واقعا لذت می بریم... گاهی بشدت مراقبشی... اما گاهی صداش می کنی لجن :) راسش بین خودمون بمونه اما خ...
30 مهر 1396